غوانی

لغت نامه دهخدا

غوانی. [ غ َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غانیة، بمعنی زنی که بشوی خود خوش باشد و بحسن خویش از زیور و آرایش بی نیاز بود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) غَوان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غانیة شود. || زنان آوازخوان. ( از اقرب الموارد ) :
بزی با امانی و حور قبابی
برود و غوانی و لحن اغانی.
منوچهری.
مقام غوانی گرفته نوایح
بساط عنادل سپرده عناکب.
امیرمعزی.
مصاحبت غوانی و مداومت شراب ارغوانی. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) جمع غانیه ۱ - زنانی که به سبب جمال خود از زیور بی نیاز باشند زنان جمیل : گروهی آن را خود غنیه خوانده که مغنی شیوه ایست از طلب غوانی افکار دبیرانه . ۲ - زنان آواز خوان .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص . ) جِ غانیه .

فرهنگ عمید

= غانیه

پیشنهاد کاربران

بپرس