غنی کشمیری

لغت نامه دهخدا

غنی کشمیری. [ غ َ ی ِک َ ] ( اِخ ) محمد طاهر. در تحصیل علوم سعی کرد. با وجود حداثت سن در کمال بی تعلقی بود. چشم بر زخارف دنیا نگشود، از این رو وی معنوی هم بود، چنانکه گوید:
سعی روزی برنمیدارد مرا از جای خویش
آبرو چون شمع میریزم ولی در پای خویش.
نقل میکنند که پادشاه والاجاه هندوستان به سیف خان حاکم کشمیر نوشت که او را روانه پایتخت نماید. سیف خان او را خواست ، و تکلیف رفتن به هند کرد، او ابا نمود و گفت : عرض کنید که دیوانه است. خان گفت : عاقلی را چون دیوانه بگویم ؟ اوفی الفور گریبان خود را دریده دیوانه وار روانه خانه شد بعد از سه روز درگذشت. حقا که درست سلیقه و غریب خیال بود. اشعار وی همگی لطیف است. از اشعار اوست :
از چرخ بی مذلت حاجت روا نگردد
تا آبرو نریزی این آسیا نگردد.
رفیق اهل غفلت عاقبت از کار میماند
چو یک پا خفت پای دیگر از رفتار میماند.
دل بمردن نه غنی چون قامتت گردید خم
بهر این خاتم نگینی نیست چون سنگ مزار.
نیفتد کارسازان را به کس در کار خود حاجت
بخاریدن نباشد احتیاجی پشت ناخن را.
برنداریم ز اشعار کسی مضمونی
طبع نازک سخن کس نتواند برداشت.
حسن سبزی ز خط سبز مرا کرد اسیر
دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم.
شعر دگران راهمه دارند بخاطر
شعری که غنی گفت کسی یاد ندارد.
اثر برعکس بخشد سعی من از طالع وارون
ز آواز سپندم چشم بد از خواب برخیزد.
بر تواضعهای دشمن تکیه کردن ابلهی است
پای بوس سیل از پا افکند دیوار را.
در نمازم نیست مقصد غیر جست و جوی او
میروم افتان و خیزان تا ببینم روی او.
نه همین تنها مرا مژگان چشم یار کشت
عالمی را از طپیدن نبض این بیمار کشت.
آب بود معنی روشن غنی
خواب اگر بسته شود گوهر است.
خرق عادت کی به کار آید دل افسرده را
گر رود بر آب نتوان معتقد شد مرده را.
حاسداز کرده خود گشته پشیمان که بزور
بر زمین زد سخنم را و به افلاک رسید.
یار در بزم آمد و ما از حیا برخاستیم
چون نگین تا نقش ما بنشست ما برخاستیم.
زند ربط به هم پیوستگان را گفتگو برهم
سخن چون در میان افتد دو لب از هم جدا گردد.
چون آستین همیشه جبینم ز چین پر است
یعنی دلم ز دست تو ای نازنین پر است.
فراغتی به نیستان بوریا دارم
مباد راه درین بیشه شیر قالی را.
در نعت رسول اکرم ( ص ) گوید:بیشتر بخوانید ...

پیشنهاد کاربران

بپرس