غنچه کردن


معنی انگلیسی:
bud, bloom, blossom, sprout, to bud, to put forth buds, to purse

لغت نامه دهخدا

غنچه کردن. [ غ ُ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سرشتن و گلوله کردن. گرد ساختن. مدور کردن :
هیچ ندانم بچه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.
ابوالعباس عباسی ( از احوال و اشعار رودکی ص 1161 ).
- غنچه کردن لب ؛ جمع کردن و مانند غنچه نمودن آنرا.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گلوله کردن گرد ساختن یا غنچه کردن لب . جمع کردن و مانند غنچه ساختن لب را .

مترادف ها

bud (فعل)
شکوفه کردن، جوانه زدن، غنچه کردن

فارسی به عربی

محفظة

پیشنهاد کاربران

بپرس