غنچه شدن

لغت نامه دهخدا

غنچه شدن. [ غ ُ چ َ/ چ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه ازجمع شدن و گرد شدن. ( انجمن آرا ) ( از برهان قاطع ). کنایه از خویش را فراهم آوردن. ( آنندراج ) :
عندلیبی که در خیال گل است
هر کجا غنچه میشود چمن است.
صائب ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).
|| متأمل شدن. تفکر و تأمل. رجوع به غنچه گشتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - به صورت غنچه در آمدن ۲ - جمع شدن گرد شدن خویشتن را فراهم آوردن ۳ - تامل کردن متفکر شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس