غنچه خسپ. [ غ ُ چ َ / چ ِ خ ُ ] ( نف مرکب ) کنایه از کسی که بسبب بی پوششی دست و پای خود را جمع کرده بخوابد. چنانکه این حالت در مفلسان و تهیدستان ظاهر شود، و بعضی از فضلای شعرا کنایه از بچه لوند نوشته اند. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ). آواره. رند خراباتی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به غنچه خسپیدن شود :
سیر کوی تو چه حاجت به گلستان دارد
غنچه خسپان تو در سایه ٔدیوار تو بس.محسن تأثیر ( از بهار عجم ).
در آغوش گلم از غنچه خسپان برون در
نباشد این چمن را شبنم از من پاکدامان تر.صائب ( از بهار عجم ).