غنویده. [ غ ُ ن َ وی دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) خوابیده. ( برهان قاطع ). خفته. رجوع به غنودن و غنویدن شود : بر خاک درت ملک تو گویی که به آرام طفلی است در آغوش رقیبان غنویده.
انوری.
|| آسوده و آرمیده. ( برهان قاطع ). رجوع به غنودن و غنویدن شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - خفته ۲ - آسوده آرمیده .
فرهنگ معین
(غُ نُ دَ یا دِ ) (ص مف . ) ۱ - خفته . ۲ - آرمیده .