غنویدن. [ غ ُ ن َ وی دَ ]( مص ) خوابیدن. ( برهان قاطع ). خفتن. ( صحاح الفرس ). غنودن. ( برهان قاطع ). رجوع به غنودن شود : این تخم به غفلت غنویدن ندهدجز حسرت وقت درویدن ثمرت.سراج بلخی.|| آسودن وآرمیدن. ( برهان قاطع ). رجوع به غنودن شود.
( مصدر ) غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده ) ۱ - بخواب رفتن در خواب شدن ۲ - آسودن آرمیدن ۳ - مانده شدن خسته شدن ۴ - مردن به خواب ابدی رفتن .