همانا که برگشت پیکار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما.
فردوسی.
جهان گشت ویران ز کردار اوی غنوده شد آن بخت بیدار اوی.
فردوسی.
خروس غنوده فروکوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
|| بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. ( برهان قاطع ). چرت زننده. به خواب سبک رفته : وَسنان ؛ غنوده و خوابناک. ( منتهی الارب ). || آرمیده. ( برهان قاطع ). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود.