به ناپارسایی نگر نغنوی
نیارم نکو گفت اگر نشنوی .
ابوشکور ( از فرهنگ اسدی ).
یک امشب شما را نباید غنودهمه شب سر نیزه باید بسود.
فردوسی.
سحرگه مرا چشم بغنود دوش ز یزدان بیامد خجسته سروش.
فردوسی.
وگر بد کنی جز بدی نَدْرَوی شبی در جهان شادمان نغنوی.
فردوسی.
ز درد دل آن شب بدانسان نویدکه از ناله اش هیچکس نغنوید.
لبیبی.
شاهی که هیچ شاه نیارد بشب غنوداز بیم او جز آنکه از او یافته ست امان.
فرخی.
بخت اگر کاهلی کرد و زمانی بغنودگشت بیدار و به بیداری نو گشت و جوان.
فرخی.
گفتند زندگانی خداوند دراز باد... در خواب امن و آسایش غنوده ایم. ( تاریخ بیهقی ).کرا چشم دل خفت و بختش غنود
اگر چشم سر بازدارد چه سود!
اسدی.
تو سالیانها خفتی و آنکه بر تو شمرددم شمرده تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو.
ز بس نشاط که در طبع مردمان آویخت در این دو هفته بشبها یک آدمی نغنود.
مسعودسعد.
از روان شرع را متابع شوپس مرفه به کام دل بغنو.
سنایی ( از فرهنگ رشیدی ).
شبی که از تو فقیری دوصد غنی نشوندبروز آری تا بامداد و کم غنوی.
سوزنی.
گیرم آن فرزانه مرد آخر خیالش هم نمردهم خیالش دیدمی در خواب اگر بغنودمی.
خاقانی.
روز از پی هجر تو بفرسود دلم شب در پی وصل نغنود دلم.
خاقانی.
بخرمی همه شب تا گه دمیدن صبح چو بخت خویش نخفته ست و هیچ نغنوده ست.
ظهیر فاریابی.
چون بر آن داستان غنود سرم بیشتر بخوانید ...