غنود

لغت نامه دهخدا

غنود. [ غ ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) خفتن. ( فرهنگ اوبهی ). آرمیدن و آسودن. استراحت و آسایش. وَسَن. رجوع به فرهنگ اسدی و غنودن شود.

پیشنهاد کاربران

یک امشب نباید شمارا غنود
همه شب سر نیزه باید بسود
مرده آن باشد که روزی زنده بود
بود بیدار آنکه گویندش غنود
خرس الشعرا
چون طفل ناشکیب خروشان ز یاد مام
کاینک بیافت مام و در آغوش او غنود
ملک الشعرا بهار

بپرس