غنو. [ غ ُ ن َ ] ( اِ ) خواب. مقابل بیداری. ( فرهنگ رشیدی ) ( از برهان قاطع ). رجوع به غنودن شود : چون یقینم که نگیردت همی خواب و غنو من بی طاعت در طاعت تو چون غنوم.
ناصرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ).
|| ( فعل امر ) فعل امر از غنودن ، یعنی بخواب و در خواب شو. ( از برهان قاطع ). رجوع به غنودن شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) خواب مقابل بیداری : چون یقینم که نگیردت همی خواب غنو من بی طاعت در طاعت تو چون غنوم . ( ناصر خسرو )