غنمی
لغت نامه دهخدا
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن مالک نجار. از انصار بود. ( از تاج العروس ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) سهل بن رافعغنمی خزرجی از جمله انصار بود. ( از تاج العروس ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی غَنَمِی: گوسفند من
ریشه کلمه:
غنم (۹ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)
(بر وزن فرس) گوسفند. . و از گاو و گوسفند بر یهود پیه آنها را حرام کردیم . آن عصای من است، بر آن تکیه میکنم، با آن برگها را برای گوسفندانم تکانم میدهم، این لفظ شامل مطلق گوسفند و بز است و از خود مفرد ندارد، واحد آن شاة است.
ریشه کلمه:
غنم (۹ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)
(بر وزن فرس) گوسفند. . و از گاو و گوسفند بر یهود پیه آنها را حرام کردیم . آن عصای من است، بر آن تکیه میکنم، با آن برگها را برای گوسفندانم تکانم میدهم، این لفظ شامل مطلق گوسفند و بز است و از خود مفرد ندارد، واحد آن شاة است.
wikialkb: غَنَمِی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید