غنجی

لغت نامه دهخدا

غنجی. [ غ َ ] ( اِ ) مغاکی در دامن کوه. ( آنندراج ). بمعنی غفچی که مغاک در دامن کوه است. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب ). ظاهراً مصحف غفچی است.

پیشنهاد کاربران

غنجی نام یک قوم است که در استان های مرکزی چون همدان و مرکزی پخش هستند ، عده ای معتقدند نژاد اولیه آنها از پیش قراولان چنگیز است و عده ای معتقدند که یکی از طایفه های پارس هستند ولی خودشان می گویند از پارسیان
...
[مشاهده متن کامل]
اند و از شیراز به مرکز ایران آمده اند ، تنها بازماندگان غنجی ها غنجی های شهر قورچی باشی و فشک فراهان اند

غنجی نام طایفه ای است از ایل پارسیان شیراز که در استان مرکزی پراکنده شده اند عده ای اهل کمره خمین و ساکن در شهرقورچی باشی هستن که بزرگ آنها کربلایی شیرآقا غنجی است و عده ای اهل فشک از دشت فراهان که زعیم و رییس آنها حاج ابوالقاسم غنجی می باشد به زبان فارسی تکلم میکنن و از پارس های آریایی هستند .
نام طایفه ای در بخش کمره شهرستان خمین که اصالتی شیرازی دارند و از پارسیان آمد و با غنجی های فشکی رابطه خونی دارند
غُنجی:
مشتاق، خواهان، آرزومند
غُنجی:
مشتاق بودن، خواهان و آرزومند بودن
غنجی نام خانوادگی قومی در دهستان فشک در بخش فراهان اراک. این قوم سخت کوش وپرجوش وباصداقت وبسیار تیز هوش ودر کنار دیگر اقوام بامصالمت.
اصالت این قوم در پیشین از استان فارس از پارسیان میباشد. وهمچنین برملیت خوداستوار بوده وبه پیشینیان خودوابسته وافتخار دارند. باگذرزمان یا مهاجرت پیشینیان امروزه به زبان ترکی تکلم دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس