غنجره

لغت نامه دهخدا

غنجره. [ غ َ ج َ رَ / رِ ] ( اِ ) سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. ( برهان قاطع ). غنجر. غنجار. غنجاره. رجوع به همین کلمه ها شود :
پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق
ریخته گلگونه اش یاوه شده غنجره.
مولوی ( از فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ).

غنجره. [ ] ( اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود، و در تاریخ سیستان گاهی به عین مهمله آمده است واصطخری به غین آورده است. رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 240 و فهرست اماکن تاریخ سیستان شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس