غنث. [ غ َ ن َ ] ( ع مص ) دم زده نوشیدن آب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوشیدن و پس از آن تنفس کردن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || شوریدن دل کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بد شدن نفس و کشیده شدن آن بسوی چیزی. غنثت نفسه ، خبثت و لقست. ( اقرب الموارد ). غنث. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن افیان بن قحم بن معدبن عدنان از بنی مالک بن کنانة است. ( از تاج العروس ). بطنی ازمالک بن کنانة. ( اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178 ).