غناج
لغت نامه دهخدا
غناج. [ غ ُ ] ( ع اِ ) کرشمه. ( منتهی الارب ). ناز و غمزه. دَلال. غُنج. غُنُج. ( اقرب الموارد ).
غناج. [ غ َن ْ نا ] ( اِخ ) شهرکی است در نواحی شاش ( چاچ ) در ماوراءالنهر. ( از معجم البلدان ) ( قاموس الاعلام ترکی ) ( انساب سمعانی ). آن را فلندوس نیز گویند. ( انساب سمعانی ورق 411 الف ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید