غن

لغت نامه دهخدا

غن. [ غ َ ] ( اِ ) سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. ( برهان قاطع ). بمعنی سنگ عصاری است و آن سنگی است که بر تیر عصاری بندند تا سنگین شود. ( انجمن آرا )( آنندراج ). چوب بزرگ از آن عصاران. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). تنگ تیر عصاران باشد، یعنی سنگ گران که در چوب آویزند تا روغن بیرون آید. ( فرهنگ اوبهی ). تنگ تیرعصاران. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). تنگ عصاران. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). چوب تیر عصاران. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). تیر عصاری. ( صحاح الفرس ). چوب تیر عصار که سنگ گران بر آن بندند تا روغن از کنجد و جز آن برآید. ( فرهنگ رشیدی ). غنگ. رجوع به غنگ شود :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی ( از فرهنگ رشیدی ).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو در غن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
|| دست آورنجن. دست آبرنجن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به وغن شود :
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن.
( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).

غن. [ غ َ ] ( پسوند ) ( مزید مؤخر ) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه ، مانند: راغن ، خشوفغن و میغن.

غن. [ غ ُ ] ( اِ ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن. و ظاهراً مخفف کلمه غُند است. رجوع به غند و غندرود شود.

غن. [ غ َن ن ] ( ع مص ) آواز کردن در کام. سخن گفتن از بینی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه. ( دزی ج 2 ص 228 ). رجوع به غُنَّة شود. || آواز کردن سنگ. آواز برخوردن سنگها. ( از تاج العروس ). رجوع به تاج العروس شود. || بسیار درخت گردیدن رودبار. پردرخت شدن وادی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || رسیدن درخت خرما. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سنگی که بر تیر چوب عصاری به جهت زیادتی سنگینی بندند سنگ عصاری ۲ - دست آورنجن دست برنجن .

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) ۱ - سنگ عصاری . ۲ - دست - آورنجن .

فرهنگ عمید

سنگی که بر تیر عصاری می بستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود، سنگ عصاری: جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی: ۵۰۵ ).

پیشنهاد کاربران

غن به معنای کوبیدن مانند نیغن و جوغن
به گمانم غن در این سروده همان سنگ روغن گیری باشد و خواستش از پیچش سنگ روغنگیران است و نه دستابرنجن
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن
( از فرهنگ اسدی نخجوانی
بانگاهی به فرهنگ اسدی میتوان دانست که او چه اندازه سروده گوناگون سخنوران را به یاد داشته و واژگان را میشناخته و این از گرشاسپنامه او نیز پیداست با اینهمه پسینیان پیوسته بر فرهنگ اسدی بر بسته اند روال اینست که هرچه نام سخنورش نیامده و یا پس از اسدی است باید در ان اندیشید و این سخن بر این سروده نیز ازاین دست است
...
[مشاهده متن کامل]

غن که دوستی گفت یا قن یا قین یا قون یا گون یا کون یا کین یا کِند همه واژ از همند و همه این واژه یا در نبشته ها امده یا امروزه در زبان مردم است در نبشته های پارسی دری کهن انرا قون و گون نوشته اندوچون در نبشته های کهن سرکش نمینهادند نمیدانیم چه اندازه از انچه گون میخواستند، ما کون میخوانیم؟ (
همچنین از انجا که در نوشته های کهن قون و قس نوشته اند و ق در نوشتار پهلوی و پارسی دری پبشین بیشتر نشانه گ است ودر دبیره پهلوی واژ گ گ وهمچنین ت را بگونه ق و ط مینوشتند و زین رو بسیاری از نوشته های نخستین دری گ را در واژگان پلرسی ق و همچنین ت را ط نوشته اند چون قرطق که گرتگ ( گرته ) است )
گویی نخست ان تل سیمین را نامی دگر بوده و این واژ را به گونه پاژنام اورده بوده اند و این را از نزدیکی گون و گونه گویم

پیشنهاد در زبان کوردی به معنی باستن و مقعد میباشد
غن = با فتح غ و سکون ن
در زبان ایل عرب خمسه فارس به معنی آواز بخوان هست.
انته غن = تو آواز بخوان

بپرس