غمین شدن

لغت نامه دهخدا

غمین شدن. [ غ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) غمناک و اندوهگین شدن :
خارش گرفته و به خوی اندر شده غمین
همچون کپوک خاسته میجست کام کام.
منجیک.
غمین شد دل هر دو از یکدگر
گرفتند هردو دوال کمر.
فردوسی.
بر آن ترک زرین و زرین سپر
غمین شد سر از چاک چاک تبر.
فردوسی.
غمین شد دل نامداران همه
که رستم شبان بود و ایشان رمه.
فردوسی.
هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن
آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

بپرس