غمگین

/qamgin/

مترادف غمگین: آزرده، افسرده، اندوهگین، اندوهمند، اندوهناک، پژمان، تنگدل، حزین، دلتنگ، غمناک، غمین، گرفته، متاثر، متالم، محزون، مغموم، مکدر، ملول، مهموم، ناخرم، ناخوش، ناشاد

متضاد غمگین: شاد، مسرور

برابر پارسی: اندوه گین

معنی انگلیسی:
sorry, affected, cheerless, downcast, glum, heavy-hearted, joyless, long face, mirthless, rueful, sad, somber, sombre, sorrowful, spiritless, unhappy, dreary

لغت نامه دهخدا

غمگین. [ غ َ ] ( ص مرکب ) اندوهناک. غمناک. نژند. اندوهمند. پژمان. غمنده. کظیم. ( ترجمان القرآن تهذیب عادل ). دژم. مغموم. رجوع به غم شود :
همی راند غمگین سوی طیسفون
پر از دردْ دل ، دیدگان پر ز خون.
فردوسی.
همه راه غمگین و دیده پرآب
زبان پر ز نفرین افراسیاب.
فردوسی.
سپنجی سرای است دنیای دون
بسی چون تو زو رفت غمگین برون.
فردوسی ( از لغت فرس اسدی ).
قوم ما سخت غمگین ، و چیرگی بیشتر مخالفان را بود و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 591 ).
گر مستمند و با دل غمگینم
خیره مکن ملامت چندینم.
ناصرخسرو.
خرم ترم آنگه بین ، کز خوی توام غمگین
کز هرچه کنم تسکین صفرای تو اولیتر.
خاقانی.
طبع غمگین چه کنم زآنچه گذشت
دل از آنچ آید شادان چه کنم.
خاقانی.
مراد من چنانست ای هنرمند
که بگشایی دل غمگینم از بند.
نظامی.
خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار
خود نگویی چند نالد سعدی غمگین من.
سعدی ( بدایع ).
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم ماند
که در بهشت نیارد خدای غمگینم.
سعدی ( طیبات ).
بر بستر هجرانت بینند و نپرسندم
کای سوخته خرمن گو آخر ز چه غمگینم.
سعدی ( طیبات ).
روزگاری است که سودای بتان دین منست
غم این کار نشاط دل غمگین منست.
حافظ.
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه دارای غم است اندوهگین غمناک مغموم .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) آن که دارای غم است ، اندوهگین ، مغموم .

فرهنگ عمید

آن که غم و غصه دارد، اندوهگین، اندوهناک، غمناک: غم آن کسی خوردن آیین بُوَد / که او بر غمت نیز غمگین بُوَد (اسدی: ۱۰۹ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{sad} [روان شناسی] ویژگی فردی که دچار غمگینی است

واژه نامه بختیاریکا

بِه تَنگ؛ به قمُو؛ چُر؛ دِل گِرُو؛ کِرِنجال؛ گِند زِیدِه؛ گِتُرُم؛ مَغمین ( مغبین )

جدول کلمات

ناشاد

مترادف ها

depressed (صفت)
دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون و مغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته

grave (صفت)
سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، موقر، مکدر

down (صفت)
پایین، غمگین، دلتنگ، از کار افتاده، کرک صورت پایین

cheerless (صفت)
سیاه، افسرده، غمگین، عبوس

heartsick (صفت)
دل شکسته، نزار، غمگین، ملول، پریشان، دل ازرده

sad (صفت)
فجیع، غمگین، نژند، دلتنگ، محزون، اندوهناک، پژمرده، مکدر، سوزناک، غمناک، اندوگین، افسرده و ملول

dyspeptic (صفت)
بد خلق، غمگین، دارای اختلال هاضمه، بد گوار

care-worn (صفت)
مضطرب، غمگین

sorrowful (صفت)
غمگین، اندوهناک، محزون افسرده، دژکام

sorry (صفت)
غمگین، ناجور، پشیمان، بد بخت، متاسف، متاثر

woeful (صفت)
غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زده

heartsore (صفت)
غمگین، دل افسرده، دل ریش، دل گرفته

heavy-hearted (صفت)
افسرده، غمگین، دلتنگ، دل افسرده

melancholic (صفت)
غمگین، مالیخولیایی

tristful (صفت)
غمگین، گرفته، محزون، اندوهناک

فارسی به عربی

اسفل , اشف , حزین , کآبة , مکتیب

پیشنهاد کاربران

ناشاد
تاریک دل
rue
خاک
خسته نهان. [ خ َ ت َ / ت ِ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خسته دل. غمگین. خسته جان. ملول. خسته خاطر :
که ما تا سکندر بشد زین جهان
از ایرانیانیم خسته نهان.
فردوسی.
|| پریشان حال. بدبخت. ضعیف :
تو نیرو دهی تا مگر در جهان
نخسبد ز من مور خسته نهان.
فردوسی.
خسته جگر. [ خ َ ت َ / ت ِج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) با جگر مجروح. بسیار غمگین. بسیارملول. سخت غمناک. سخت دل ناشاد. دل ریش :
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بژوبین پولاد خسته جگر.
فردوسی.
که سالار ما باد پیروزگر
...
[مشاهده متن کامل]

همه دشمن شاه خسته جگر.
فردوسی.
بایوان همی بود خسته جگر
ندید اندران سال روی پدر.
فردوسی.
نهانی ز سودابه ٔ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی.
عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست
عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر.
فرخی.
بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای.
فرخی.
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی.
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.
فرخی.
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز می غلطم.
خاقانی.
خواجه زاده ٔ ما و ما خسته جگر
حیف نبود کو رود جای دگر.
مولوی.
ندانم از من خسته جگر چه می خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی.
سعدی ( بدایع ) .

ناراحت
اسی، آزرده، افسرده، اندوهگین، اندوهمند، اندوهناک، پژمان، تنگدل، حزین، دلتنگ، غمناک، غمین، گرفته، متاثر، متالم، محزون، مغموم، مکدر، ملول، مهموم، ناخرم، ناخوش، ناشاد
unhappy
مهموم
پکر
Not happy
Sad
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس