همی راند غمگین سوی طیسفون
پر از دردْ دل ، دیدگان پر ز خون.
فردوسی.
همه راه غمگین و دیده پرآب زبان پر ز نفرین افراسیاب.
فردوسی.
سپنجی سرای است دنیای دون بسی چون تو زو رفت غمگین برون.
فردوسی ( از لغت فرس اسدی ).
قوم ما سخت غمگین ، و چیرگی بیشتر مخالفان را بود و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 591 ).گر مستمند و با دل غمگینم
خیره مکن ملامت چندینم.
ناصرخسرو.
خرم ترم آنگه بین ، کز خوی توام غمگین کز هرچه کنم تسکین صفرای تو اولیتر.
خاقانی.
طبع غمگین چه کنم زآنچه گذشت دل از آنچ آید شادان چه کنم.
خاقانی.
مراد من چنانست ای هنرمندکه بگشایی دل غمگینم از بند.
نظامی.
خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بارخود نگویی چند نالد سعدی غمگین من.
سعدی ( بدایع ).
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم ماندکه در بهشت نیارد خدای غمگینم.
سعدی ( طیبات ).
بر بستر هجرانت بینند و نپرسندم کای سوخته خرمن گو آخر ز چه غمگینم.
سعدی ( طیبات ).
روزگاری است که سودای بتان دین منست غم این کار نشاط دل غمگین منست.
حافظ.
چگونه شاد شود اندرون غمگینم به اختیار که از اختیار بیرون است.
حافظ.