غمنده. [ غ َ م َ دَ /دِ ] ( ص مرکب ) ( مخفف غم منده ). بمعنی غمگین و غم اندوز و غمناک و آزرده باشد. ( برهان قاطع ). غمناک. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). اندوهگین. ( فرهنگ اوبهی ). حزین. محزون. غمین. مغموم. مهموم : جهانبخشا تو آن شاهی که باشدز نامت شادی جان غمنده.شمس فخری.