لغت نامه دهخدا
غمن. [ غ َ ] ( ع مص ) بمعنی غَمل در خرما و پوست. ( تاج المصادر بیهقی ). نرم کردن پوست. ( المصادر زوزنی ). پوست ترکرده خورش داده زیر چیزی نهادن تا پشم بریزد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بمعنی غَمل است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غَمل شود. || غوره خرمای نارسیده را خوابانیدن تا برسد. بمعنی غَمل است. || جامه برافکندن برکسی تا خوی کند. غَمل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درآورده شدن در زمین. غُمِن َ فی الارض ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داخل گردانیده شدن و پوشانیده شدن در زمین. ( از اقرب الموارد ).