غملول

لغت نامه دهخدا

غملول. [ غ ُ ] ( ع اِ ) رودبار درخت ناک. یا رودبار دراز کم پهن درهم پیچیده گیاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زمین نشیب بسیاردرخت. ( مهذب الاسماء ). وادی تنگ پردرخت و گیاه پیچیده ، و گفته اند: وادی پردرخت دراز و کم پهنا که گیاه درهم و پیچیده داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || هر چیز انبوه و فراهم آمده از درخت و ابر و تاریکی تا آنکه زاویه را هم غملول نامند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر فراهم آمده تاریک و تراکم درخت یا ابر یا ظلمت یا زاویه. کل مجتمع اظلم و تراکم من شجر او غمام او ظلمة. ج ، غَمالیل. ( اقرب الموارد ). || پشته بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رابیة. ( اقرب الموارد ). || برغست. ( مهذب الاسماء ) ( برهان قاطع ). تره ای است که پزانیده میخورند آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بقلة دستیة تبکر فی اول الربیع تؤکل مطبوخة. ( اقرب الموارد ). بجند. پژند. بژند. تُملول. رجوع به برغست شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس