غمل. [ غ َ م َ ] ( ع مص ) فاسد و تباه گردیدن زخم از عصابه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تباهی زخم بجهت بستن عصابه. || فاسد شدن گوشت و هر چیز دیگر چون پوشیده شود و بگندد. ( از اقرب الموارد ). || گندیدن چیزی از برهم آمدن و بهم پیچیدن. ( از اقرب الموارد ).
غمل. [ غ َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). نام جایی است. شاعر گوید :
کیف تراها و الرجال تقبض
بالغمل لیلا و الحداة تنغض.
( از معجم البلدان ).
غمل. [ غ ُ م َ ] ( اِخ ) رودخانه ای است در افغانستان که از نزدیکی غزنین سرچشمه میگیرد. ( از اعلام المنجد ).