غمص
لغت نامه دهخدا
غمص. [ غ َ م َ ] ( ع مص ) روان گردیدن خم چشم. ( منتهی الارب ). جاری شدن چرک تر چشم. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خم چشم که روان باشد. ( منتهی الارب ). رَمَص. ( اقرب الموارد ). و رجوع به غَمص شود.
غمص. [ غ َ م ِ ] ( ع ص ) عیبگیر: رجل غمص علی النسب ؛بسیار عیب گیرنده بر نسب مردم. ( از اقرب الموارد ).
غمص. [ غ ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَغمَص و غَمصاء. ( اقرب الموارد ). رجوع به همین کلمه ها شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید