رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.
خاقانی.
دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.
خاقانی.
چون ماتم شوی را بسر بردغمخانه به خانه پدر برد.
نظامی ( الحاقی ).
تیرگی میجوشد از غمخانه افلاکهاشمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
گرچه از زیر و زبر کردن غمخانه ماسالها رفت همان گرد برون می آید.
صائب ( از آنندراج ).
|| مجازاً بمعنی دنیا : روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.
خاقانی.
|| کنایه از دل است : گرچه غمخانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.
خاقانی.