غمج

لغت نامه دهخدا

غمج. [ غ َ ] ( ع مص ) فروخوردن آب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آشامیدن. ( المصادر زوزنی ). آشامیدن آب را به جرعه های پی درپی. ( از اقرب الموارد ). اندک اندک خوردن شراب را. ( تاج المصادر بیهقی ).

غمج. [ غ َ م ِ ] ( ع ص ) شتربچه که شیر مکد میان ران مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بچه شتری که در میان رانهای مادر قرار گیرد و شیر بمکد. الفصیل یتغامج بین ارفاغ امه و یلهزها لهزاً. ( از اقرب الموارد ). || آب که شیرین نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الغمج من المیاه مالم یکن عذباً. مُغَمَّج. ( تاج العروس ).

غمج. [ غ ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ غَمجَة و غُمجَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به همین کلمه ها شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس