غماز

/qammAz/

مترادف غماز: خبرچین، سخن چین، مفسد، نمام، نامحرم، دورو، منافق، عشوه گر، کرشمه باز

لغت نامه دهخدا

غماز. [ غ َم ْ ما ] ( ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده. صیغه مبالغه است از غَمز. ( از اقرب الموارد ). || سخن چین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ساعی. ( دهار ). نَمّام. ضَرّاب. واشی. ( مقدمة الادب زمخشری ). خبرکش. مُضرِّب :
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
کیسه راز را بعقل بدوز
تا نباشی سخن چن و غماز.
ناصرخسرو.
و مردم آنجا [ کازرون ] متصرف و عوان باشند و غماز. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ).
بادم به نظم و نثر نه نمامم
مشکم به خلق و جود نه غمازم.
مسعودسعد.
تا بود صبح واشی و نمام
تا بود باد ساعی و غماز
با علو سپهر بادت امر
با سرود زمانه بادت راز.
مسعودسعد.
در این نزدیکی آبگیری دانم که آبش به صفا زدوده تر از گریه عاشق است و غمازتر از صبح صادق. ( کلیله و دمنه ).
چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم.
خاقانی.
گر کشت مرا غمزه غمازش زنهار
تا خونم از آن غمزه غماز نخواهند.
خاقانی.
جاسوس توست بر خصم انفاس او چو در شب
غماز دزد باشد هم عطسه هم سعالش.
خاقانی.
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود.
مولوی ( مثنوی ).
ندیدم ز غماز سرگشته تر
نگون طالع و بخت برگشته تر.
سعدی ( بوستان ).
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم.
سعدی ( طیبات ).
و حکما گویند چار کس از چار کس بجان برنجند: حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسبی از محتسب. ( گلستان سعدی ).
منادی میزنند که این است مکافات و سزای غمازان و مفسدان. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست.
حافظ.
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من.
حافظ.
چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم
ز اشک پرس حکایت که من نیَم غماز.
حافظ.
|| اشاره کننده به چشم. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اشاره کننده با چشم و پلک وابرو. ( از اقرب الموارد ). غمزه کننده. ( مهذب الاسماء ). آنکه غمزه کند. باغمزه. چشمک زن. || طعنه زننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هَمّاز. || مجازاً بمعنی چشم معشوق. ( از ناظم الاطباء ). || انگشت غماز؛ انگشت سبابه : و همچنین بود چون سرانگشت غماز بر میانگاه انگشت میانگی بنهی. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ).

فرهنگ فارسی

بسیارسخن چین، نمام، فاش کننده راز، اشاره کننده باچشم وابرو، غمزه کننده
( صفت ) ۱ - بسیار سخن چین نمام ۲ - اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده ۳ - جنباننده به هیجان آورنده ۴ - چشم معشوق . یا انگشت غماز . سبابه .

فرهنگ معین

(غَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار سخن چین . ۲ - اشاره کننده با چشم و ابرو.

فرهنگ عمید

۱. بسیارسخن چین ، نمام.
۲. [مجاز] فاش کنندۀ راز.
۳. اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده.

جدول کلمات

غماز

پیشنهاد کاربران

غماز به چم سخن چین
به پارسی سپزک میشود
مفسد، کینه توز، بخیل
صاف
صیقلی
اینه ات دانی چرا غماز نیست
غماز/qammAz/
مترادف غماز: خبرچین، سخن چین، مفسد، نمام، نامحرم، دورو، منافق، عشوه گر، کرشمه باز
عشق خواهد کین سخن بیرون بود / آینه، غماز نبود چون بود ؟
عشق ایجاب می کند که معانی و اسرار به ظهور رسد زیرا چگونه ممکن است که آینه صیقلی اشیاء را در خود منعکس نکند .
– اگر عشق در جان آدمی شرر زند ، آثار آن در افعال و احوال او نمایان گردد . پس می توان گفت که عشق مانند آینه ای است که صور اشیاء را در خود نمایان می گرداند . همینطور در آینه عشق ، احوال عاشق آشکار شود . ( عشق کشاف ضمیر است ) .
...
[مشاهده متن کامل]

غمّاز = سخن چین ، اشاره کننده به چشم ، طعنه زننده ( آنندراج ، ج 4 ، ص 3062 ) در اینجا به معنی آشکار کننده و نشان دهنده است : از کریم زمانی. مفسر مثنوی معنوی.

رسواگر، عیب جو
ناز و عشوه داشتن
ناز و عشوه کردن
اشاره کننده با چشم و ابرو ، سخن چین .
سخن چین

بپرس