غم داشتن

لغت نامه دهخدا

غم داشتن. [ غ َ ت َ ] ( مص مرکب ) غصه داشتن. || در اندیشه کسی یا چیزی بودن. اعتنا و توجه داشتن به چیزی یا کسی. باک داشتن از کسی یا چیزی :
همه روز گر غمخوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار.
سعدی ( بوستان ).
کو فرض خدا نمیگزارد
از قرض تو نیز غم ندارد.
سعدی ( گلستان ).
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش
وآن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش.
سعدی ( بدایع ).
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب تبریزی.
- امثال :
غم نداری بز بخر ، نظیر: کور بیکار مژه خود را میکند.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) اندوه داشتن غصه داشتن یا غم کسی یا چیزی داشتن . در اندیشه وی بودن باک از کسی یا چیزی داشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس