غم بردن. [ غ َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) غم خوردن. غمناک شدن : مبر گفت غم کآن کنم کت هواست بهر روی فرمان و رایت رواست.اسدی ( گرشاسب نامه ).نظر گویند سعدی با که داری که غم با یار بردن غم نباشد.سعدی ( طیبات ).