غلیژن. [ غ َ ژَ] ( اِ ) لجن و گل و لای سیاهی باشد که در ته حوضها و جویها و تالابها بهم رسد و آن را خلان نیز گویند و با زای هوز هم آمده است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رلژن.( فرهنگ جهانگیری ). غلیزن. غریزن. غریژن. غریرن. غریژنگ. غریغج. غریفژ. ( برهان قاطع ). خلیش : نهالی بزیرش غلیژن بدی زبر چادرش آب روشن بدی. اسدی ( گرشاسب نامه از فرهنگ جهانگیری و آنندراج ). بنگر که این غلیژن پوسیده یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
فرهنگ معین
(غَ ژَ ) (اِ. ) لجن ، گِل و لای سیاهی که در ته حوض ها و جوی ها جمع می شود.
فرهنگ عمید
گل و لای سیاهی که در ته حوض یا جوی جمع می شود ، لجن : نهالی به زیرش غلیژن بُدی / ز بر چادرش آب روشن بُدی (اسدی: ۲۷۹ ).