غلیم

لغت نامه دهخدا

غلیم. [ غ ِل ْ لی ] ( ع ص ) تیزشهوت. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت شهوت. ( دهار ). مؤنث آن غِلّیمة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آن که مغلوب شهوت گردد. ( از اقرب الموارد ).

غلیم. [ غ ُ ل َی ْ ی ِ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر غُلام. ( منتهی الارب ). رجوع به غُلام شود.

غلیم. [ غ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 23هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 10هزارگزی راه تابستانی شوشتر به بندقیر، کنار باختر رود گرگر قرار دارد. دشت و گرمسیر است. دارای 60 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به زبان فارسی و عربی سخن میگویند. آب آن از شعبه کارون تأمین میشود. محصول آن غلات ، صیفی ،برنج ، کنجد و شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

غلیم. [ غ ُ ل َ ]( اِخ ) ابن سام بن نوح. به مکه آمد و در آنجا ساکن شدو کسی به وی منسوب نگردیده است. ( از تاج العروس ).

پیشنهاد کاربران

بپرس