غلفچ

لغت نامه دهخدا

غلفچ. [ غ َ ف َ /غ َ ل َ ] ( اِ ) زنبور سرخ. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). زنبور عسل. ( برهان قاطع ) :
چون ز لب بوسم نمیبخشی بتا
همچوغلفچ نیش بر جانم مزن.
( آنندراج ).
شمس فخری در معیار جمالی به سکون فا و حرکت لام آورده است. در فرهنگ سروری نیز چنین است. ( از آنندراج ). || به معنی زلو هم گفته اند و آن جانوری باشد که بر هر جای از بدن که بچسبانند خون از آنجا بمکد، و به سکون ثانی بر وزن اعرج هم آمده است. و با جیم ابجد هم درست است. ( از برهان قاطع ). اوبهی در تحفة الاحباب زیلوی سرخ آورده است. و همانا سهو کرده است. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ).

فرهنگ معین

(غَ لَ ) (اِ. ) = غلفج : ۱ - زنبور سرخ ، زنبور عسل . ۲ - زلو، زالو.

پیشنهاد کاربران

بپرس