غلف
لغت نامه دهخدا
غلف. [ غ َ ل َ ]( ع مص ) بی ختنه ماندگی مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اغلف بودن مرد. ( اقرب الموارد ). بی ختنه ماندن مرد.
غلف. [ غ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غِلاف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به غلاف شود : و قالوا قلوبنا غلف. ( قرآن 88/2 ). و له [ لجوز القطا ] اخبیة کأخبیة الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. ( مفردات ابن البیطار ). || ( ص ) ج ِ اَغلَف. ( منتهی الارب ). ج ِ اَغلَف و غَلفاء. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اغلف و غلفاء شود.
غلف. [ غ ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غِلاف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غلاف شود.
غلف. [ غ ُل ْ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ غِلاف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غِلاف شود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی غُلْفٌ: در غلافها - در پرده ها پوشیده شده ها (جمع کلمه اغلف است و اغلف به معنای چیزی است که در پردههائی پوشیده شده باشد و قلب اغلف قلبی است که پردههائی بر آن افتاده باشد ، نگذارد دعوت حقه انبیا را بشنود و حق را که به سوی آن دعوت میشود بپذیرد و اینکه گفتند : ...
ریشه کلمه:
غلف (۲ بار)
«غُلْف» جمع «اغلف» به معنای «غلاف دار» است.
(بر وزن فلس) پوشاندن و قرار دادن در غلاف. در قاموس گفته: «غَلَفَ الْقارُورَةَ: جَعَلَها فی غِلافٍ» در اقرب الموارد گوید: «غَلَفَ الْقارُورَةَ» یعنی شیشه را پوشاند و مستور کرد و در غلافی قرار داد اغلف (بر وزن اکبر) مرد ختنه نشده را گویند که آلت رجولیت او در غلاف است. . . مجمع در ذیل آیه اول فرموده: قرائت مشهور «غُلْف» بر وزن قفل است و ندرتاً به ضم غین و لام نیز خواندهاند. بنابر قرائت اول، غُلْف جمع اَغْلَف است مثل اَحْمَر و حُمْر و چون شمشیر در غلاف باشد آن را اغلف گویند. و بنابر قرائت دوم آن جمع غلاف است مثل: مثال و مثل. پس اغلف یعنی در غلاف شده و غلف یعنی در غلاف شدهها بنابر قرائت مشهور. در قاموس گفته «قلب اغلف» گوئی به قلب غلافی پوشاندهاند که چیزی نمیفهمد و آن را در خود جای نمیدهد. معنی آیه این است: و گفتند دلهای ما در غلاف و پرده است و کلام تو را نمیفهمیم و به دل ما وارد نمیشود بلکه خدا در اثر کفر لعنتشان کرده لذا کم ایمان میآورند این دو آیه نظیر آیه . گفتند قلبهای ما در محفظههائی است از آنچه ما را بدان میخوانی و در گوشهای ما سنگینی هست، میان ما و تو پردهای وجود دارد یعنی قادر به فهم کلام تو نیستیم. این لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.
ریشه کلمه:
غلف (۲ بار)
«غُلْف» جمع «اغلف» به معنای «غلاف دار» است.
(بر وزن فلس) پوشاندن و قرار دادن در غلاف. در قاموس گفته: «غَلَفَ الْقارُورَةَ: جَعَلَها فی غِلافٍ» در اقرب الموارد گوید: «غَلَفَ الْقارُورَةَ» یعنی شیشه را پوشاند و مستور کرد و در غلافی قرار داد اغلف (بر وزن اکبر) مرد ختنه نشده را گویند که آلت رجولیت او در غلاف است. . . مجمع در ذیل آیه اول فرموده: قرائت مشهور «غُلْف» بر وزن قفل است و ندرتاً به ضم غین و لام نیز خواندهاند. بنابر قرائت اول، غُلْف جمع اَغْلَف است مثل اَحْمَر و حُمْر و چون شمشیر در غلاف باشد آن را اغلف گویند. و بنابر قرائت دوم آن جمع غلاف است مثل: مثال و مثل. پس اغلف یعنی در غلاف شده و غلف یعنی در غلاف شدهها بنابر قرائت مشهور. در قاموس گفته «قلب اغلف» گوئی به قلب غلافی پوشاندهاند که چیزی نمیفهمد و آن را در خود جای نمیدهد. معنی آیه این است: و گفتند دلهای ما در غلاف و پرده است و کلام تو را نمیفهمیم و به دل ما وارد نمیشود بلکه خدا در اثر کفر لعنتشان کرده لذا کم ایمان میآورند این دو آیه نظیر آیه . گفتند قلبهای ما در محفظههائی است از آنچه ما را بدان میخوانی و در گوشهای ما سنگینی هست، میان ما و تو پردهای وجود دارد یعنی قادر به فهم کلام تو نیستیم. این لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.
wikialkb: غُلْف
پیشنهاد کاربران
غلف : گرو
غِلِف:کماجدان، دیگ غذاپزی ، قابلمه.
نمونه:اجاقی شعله ور بود وغلفی ور بار ( کلیدر، ج۶ص۱۷۶۱ )
محمدجعفر نقوی
نمونه:اجاقی شعله ور بود وغلفی ور بار ( کلیدر، ج۶ص۱۷۶۱ )
محمدجعفر نقوی
در گویش خراسانی به معنی دیگچه و قابلمه مسی است برای پختن غذا
مثال:اگر شده غلف یا یک گداجوش که بتوانی دو سیر آب توش گرم کنی
روزگار سپری شده مردم سالخورده:محمود دولت آبادی
مثال:اگر شده غلف یا یک گداجوش که بتوانی دو سیر آب توش گرم کنی
روزگار سپری شده مردم سالخورده:محمود دولت آبادی
غِلِف/ghelef : ظرف پختن غِذا
مانند: ماه درویش راهت می دهد که بخیزی زیر کرسی شان و شیرو هم برایت غِلِف آش و کاچی را بار می گذارد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
این واژه ی فوق با واژه ی غَلَفَ: ۱ - غلاف کردن، جلد گرفتن. ۲ - پوشاندن، پوشش دادن.
... [مشاهده متن کامل]
غَلَّفَ : ۱. غلاف کردن، جلد گرفتن. ۲. روکش گذاشتن، پوشش گذاشتن، رویه گذاشتن. ۳. پرده کشیدن، پنهان کردن، پوشش دادن.
فرهنگ معاصر
عربی - فارسی
عبدالنبی قیمّ
( ( پذیرنده ی سنجش است ) )
مانند: ماه درویش راهت می دهد که بخیزی زیر کرسی شان و شیرو هم برایت غِلِف آش و کاچی را بار می گذارد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
این واژه ی فوق با واژه ی غَلَفَ: ۱ - غلاف کردن، جلد گرفتن. ۲ - پوشاندن، پوشش دادن.
... [مشاهده متن کامل]
غَلَّفَ : ۱. غلاف کردن، جلد گرفتن. ۲. روکش گذاشتن، پوشش گذاشتن، رویه گذاشتن. ۳. پرده کشیدن، پنهان کردن، پوشش دادن.
فرهنگ معاصر
عربی - فارسی
عبدالنبی قیمّ
( ( پذیرنده ی سنجش است ) )
کلمه ( غلف ) جمع اغلف است ، و اغلف از ماده غلاف است .
غِلِف/ ghelef : ظرف پختن غذا .
مانند: یک غلف کَمَه جوش هم بگو بار بگذارد، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
مانند: یک غلف کَمَه جوش هم بگو بار بگذارد، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی