غلغلیچ. [ غ َ غ َ / غ ِ غ ِ ] ( اِ ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی و خاریدن پهلو و کف پا را گویند چنانکه به خنده درآید، و به فتح هردو غین هم درست است. ( برهان قاطع ). زیر بغل دست کردن تا خنده آرد، و درخراسان گلغوچه و پلخوجه و پخپخو گویند. ( از فرهنگ رشیدی ). حرکت دادن دست و انگشتان در زیر بغل و کش ران کسی تا او به خنده افتد، و آن را در خراسان گلغوچه و پخلوچه و بخجو و دغدغه و غلملج نیز گویند و غلمیچ و غلمچ نیز دیده شده است. ( از آنندراج ) :
چنان بمالم آن جای غلغلیچ گهش
که او به مالش اول شود ز خود بیخویش.لبیبی ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ).
دیده بدخواه ملکت دائماً در گریه باد
تا که بیشک طفلکان را خنده آرد غلغلیچ.شمس فخری ( از جهانگیری ).
غلغچ. غلغلیج. ( برهان قاطع ). غلمچ. غلملچ. ( فرهنگ رشیدی ). دغدغه. کلخوجه. غلغلک. غلغلی. غلملیج. کلغوجه.