غلط افتادن


معنی انگلیسی:
to happen to be in the wrong place

لغت نامه دهخدا

غلط افتادن. [ غ َ ل َ اُ دَ] ( مص مرکب ) خطا روی دادن. نادرست شدن :
به رویت خواهم الحمدی بخوانم
غلط ترسم که در بسم اﷲ افتد.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
از همه من ترا پسندیدم
این غلط وقت انتخاب افتاد.
ملا نسبتی ( از آنندراج ).
- در غلط افتادن ؛ اشتباه کردن. ناصواب گفتن و کردن : گفتند امیر در بزرگ غلط افتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم آن بر اینجمله است که دید. ( تاریخ بیهقی ). جمشید در غلط افتاد و دیگر روز خلق را گفت بدانید و آگاه باشید که من خدای شمایم. ( قصص الانبیاء ):
هر زمان از شوخ شنگیها به رنگ دیگر است
در غلط افتادم که کشمیر است یا دلدار ماست.
نادم گیلانی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) خطا رخ دادن اشتباه پیدا شدن .

فرهنگ معین

( ~ . اُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) اشتباه پیدا شدن ، خطا رخ دادن .

پیشنهاد کاربران

غلط افتادن : نادرست بودن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 386 ) .

بپرس