غلث
لغت نامه دهخدا
غلث. [ غ َ ل َ ] ( ع مص ) غلث زند؛ آتش ندادن آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || لازم گرفتن گرگ گوسپند کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چسبیدن گرگ گوسفند را و دریدن آن را. ( از اقرب الموارد ). || چسبیدن به کسی و ملازم او گردیدن. || سختی پیکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جنگ کردن بسختی و ترک نکردن آن. || برگرداندن و انداختن مرغ از چینه دان خود آنچه را که فروبرده است. || ( اِ ) آنچه به طعام مخلوط شود از سنگ ریزه و کاه و جز آن. || غلث الحلم ؛ چیزی که در خواب بینند و رؤیای صادق نباشد. ( از اقرب الموارد ).
غلث. [ غ َ ل ِ ] ( ع ص ) مرد سخت پیکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الشدیدالقتال. ( اقرب الموارد ). آنکه سخت کارزار کند. ( مهذب الاسماء ). || دیوانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مجنون. ( اقرب الموارد ). || آنکه او را از طعام و شراب نشأه ، و از غلبه خواب تمایلی و سستیی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبه خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || الشدید اللزوم لمن طالب : آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. ( اقرب الموارد ). || غلث از طعام ؛ آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). تصفیه نشده ، آنچه تمیز و مصفی نباشد. ( دزی ج 2 ص 221 ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید