لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
گرد کردن، پیچیدن، گشتن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن
رقصیدن، پریدن، جست و خیز کردن، غلت خوردن، لغزیدن، ناگهان افتادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
یه سنگ خیلی بزرگ ( بصورت ناگهانی ) از اون کوه غلت خورد پایین.