بفرمود تا گرگ پیکر درفش
سرش بند زرین غلافش بنفش.
فردوسی.
سرش ماه زرین غلافش بنفش به زر بافته پرنیانی درفش.
فردوسی.
یکی زردخورشید پیکردرفش سرش ماه زرین غلافش بنفش.
فردوسی.
بوستانی کاندرو لؤلؤ گهر دارد غلاف بوستانی کاندرو گل مشک داردسایبان.
فرخی.
سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزادیار
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنانچون بر غلاف زر سیمین گوشوار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 27 ). در اندرون وی مسجد دیگر بنا کردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم. دیوار وی را غلافی کردند. ( قصص الانبیاء ص 175 ).
بتاب آینه دل در این سیاه غلاف
به آب آینه جان درین کبودسراب...
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 52 ).
سخن برای زبان در غلاف کام کشدکجا برات نویسند نام و نانش را.
خاقانی.
|| پوشش شیشه. ( منتهی الارب ). || پوشش شمشیر. ج ، غُلف ، غُلُف ، غُلَّف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نیام. نیام شمشیر و کارد. ( مهذب الاسماء ). چخ : یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف.
نظامی.
چو در لشکر دشمن افتد خلاف تو بگذار شمشیر خود در غلاف.
سعدی ( بوستان ).
خطیب سیه پوش شب بیخلاف برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی ( بوستان ).
تن بود چون غلاف و جان شمشیرکار شمشیر میکند نه غلاف.
جامی ( بهارستان ).
- امثال :نگنجد دو شمشیر در یک غلاف .
نظیر:
لایجمع سیفان فی غمد.
|| قرن ؛ یعنی شاخ و آن شاخ مانندی است که بعض حبوب دارند و در آن ثمر و یا بزر آنها جای دارد، مانند نخود. غلاف گونه ای است که تخم یا ثمر بعض گیاهان در آن جای دارد . تخمدان بعض حبوب چون لوبیا و باقلا و جز آن : و له فی طرفه غلاف فیه البزر. ( مفردات ابن البیطار ج 1 ص 62 ). یعقد حباً ( لانجدان ) فی غلف دقاق. ( مفردات ابن البیطار ). || غشائی که دل را فراگیرد و قلب درون آن جنبد. ( از بحر الجواهر ).بیشتر بخوانید ...