غطیفی

لغت نامه دهخدا

غطیفی. [ غ ُ طَ فی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به غُطَیف که بطنی از مراد است. ( از انساب سمعانی ورق 410 ب ).

غطیفی. [ غ ُ طَ فا ] ( اِخ ) نام اسپی که مسلمین داشتند. ( از منتهی الارب ).

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) ازهربن یزیدبن ضماد. وی از مقدادبن اسود روایت کند، و حارث بن یزید از او روایت دارد. ( از انساب سمعانی ورق 410ب ).

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) سهل بن سعید غطیفی مصری. وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. ( از انساب سمعانی ورق 410ب ).

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) شریک بن سمحاء . وی نیز از بنی غطیف است و صحابی است. ( از انساب سمعانی ورق 410ب ).

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) عابس بن ربیعة. وی در فتح مصر حاضر بود. ( از انساب سمعانی ورق 410ب ).

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) عابس بن سعید مرادی. وی قاضی مصر واز حکمرانان و از بنی غطیف بود. ( از انساب سمعانی ورق 410 ). عابس هوش سرشاری داشت. مسلمةبن مخلد شرطة مصر را به وی واگذار کرد ( 49 هَ. ق. ) پس از آن او را به دریا برگماشت و او در مرزها جنگید. سپس مجدداً مأمور شرطة مصر کرد ( 57 هَ. ق. ) و به حکمرانی فسطاط برگماشت ( 60 هَ. ق. ) و سرانجام شغل قضاء و شرطه را با هم داشت تا آنکه درگذشت. ( اعلام زرکلی ج 2 ص 458 ).

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن سهل بن سعد، مکنی به ابوالاصبع، او از موالی و محدث بود، و به سال 210 هَ. ق. درگذشت. رجوع به انساب سمعانی ورق 410ب شود.

غطیفی. [ غ ُ طَ ] ( اِخ ) فروةبن مسیک غطیفی مرادی. صحابی و محدث است. صاحب الاستیعاب آرد: فروةبن مسیک ( یا مسیکة )بن حارث ابن سلمةبن حارث بن کریب غطیفی ثم المرادی. اصل او از یمن بود. به سال نهم هجری قمری نزد پیغمبر آمد و مسلمان شد. ابوعمرو گوید: فروة در زمان عمر به کوفه آمد و در آنجا ساکن شد.شعبی و ابوسبرة نخعی و سعیدبن ابیض ابوهانی مرادی از وی روایت کرده اند. و او از بزرگان قوم خود بود و شعر نیکو میسرود، و ابن اسحاق در «سیر» خود اشعار خوبی از او آورده است. ( از الاستیعاب ص 519 ). رجوع به همین کتاب و انساب سمعانی ورق 410 ب و تاج العروس شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس