غضون. [ غ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غَضن و غَضَن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَضن و غَضَن شود. || غضون الاذن ؛ بن گوش ؛ یعنی شکنجهای وی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). مثانی الاذن. ( اقرب الموارد ). || فی غضون ؛ ذلک ، در اثنای آن یادر اوساط آن. || رجل ذوغضون ؛ یعنی مردی که در پیشانی وی شکستگیها باشد. ( از اقرب الموارد ).