غضوب

لغت نامه دهخدا

غضوب. [ غ َ ] ( ع ص ) خشمگین. ( دهار ). خشمناک. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ( منتهی الارب ). بسیار غضبناک و خشمگین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پرخشم : رکن الدوله را چنان غضوب و حقود بگذاشتند تا... ( ترجمه محاسن اصفهان ص 90 ). || ترشروی از ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). العبوس من النوق. ( اقرب الموارد ). شتر ماده عبوس. || ترشروی از زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). العبوس من جماعة النساء. زن عبوس. || مار خبیث. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحیةالخبیثة. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسد. ( اقرب الموارد ).

غضوب. [ غ َ ] ( اِخ ) نام زنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم امراءة. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) خشمگین خشمناک .
نام زنی

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص . ) خشمگین .

فرهنگ عمید

خشمناک، خشمگین.

پیشنهاد کاربران

بپرس