غضاب

لغت نامه دهخدا

غضاب. [ غ ِ ] ( ع اِ ) خاشاک چشم. ( منتهی الارب ). قذی. ( اقرب الموارد ). || بیماریی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). چیچک. ( منتهی الارب ). آبله. ( ناظم الاطباء ).جدری. ( اقرب الموارد ) .

غضاب. [ غ ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غَضبان. ( اقرب الموارد ). رجوع به غضبان شود.

غضاب. [غ ُ ] ( ع اِ ) خاشاک چشم. ( منتهی الارب ). قذی. ( اقرب الموارد ). || بیماریی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). چیچک. ( منتهی الارب ). آبله. جدری. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) رجل غضاب ؛ یعنی مردی که پوستش درشت باشد. غلیظالجلد. ( از اقرب الموارد ).

غضاب. [ غ ِ ] ( اِخ ) موضعی است به حجاز. ( منتهی الارب ). ناحیه ای است در حجاز از دیار هذیل. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

موضعی است بحجاز ناحیه ایست در حجاز از دیار هذیل

پیشنهاد کاربران

بپرس