غشوم

لغت نامه دهخدا

غشوم. [ غ َ ] ( ع ص ) ستمکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). منه : الحرب غشوم. و فی الحدیث : سلطان غشوم خیر من فتنة تدوم. ( منتهی الارب ). ظالم. ستمگر. بیدادگر : و چون یقین میشناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذاشت... ( جهانگشای جوینی ). و خود را از غصه روزگار شوم و سرور غشوم بازرهانی. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

ستمکار ظالم بیدادگر

فرهنگ عمید

۱. ظالم، ستمکار.
۲. غاصب.

پیشنهاد کاربران

بپرس