غشمشم

لغت نامه دهخدا

غشمشم.[ غ َ ش َ ش َ ] ( ع ص ) مرد خودرای دلیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). من یرکب رأسه فلایثنیه عن مراده شی ٔ. ( اقرب الموارد ). مرد دلیر که او را از مراد او هیچ بازندارد. ( مهذب الاسماء ). مرد بی باک و بی پروا و ثابت و محکم و خودسر و گستاخ و سرکش. ( ناظم الاطباء ). || به معنی بسیار ستم کننده نیز آمده است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نشوء اللغة العربیة ص 116 شود.
- میرزا غشمشم ؛ به استهزاء و مزاح ، مردی خودآرا. آنکه خود را به لباس خوب آراید.

فرهنگ معین

(غَ شَ شَ ) [ ع . ] (ص . ) خودرأی ، بی - باک . ، میرزا ~ مرد خودرأی ، مرد خودآرا.

فرهنگ عمید

۱. مرد خودرٲی، خودبین.
۲. بی پروا، گستاخ.
۳. دلیر.
۴. ستمگر.

پیشنهاد کاربران

غشمشم:
کسی که زیاد منم منم می کند، خود شیفته و خودرای، سرباز دلیر، حاکم مستبد، پیرمرد لجوج، در عهد قاجار در افواه مردم به کسی که زیاد خودستائی می کرد از جهت تمسخر، میرزا غشمشم میگفتند.

بپرس