غشم
لغت نامه دهخدا
غشم. [ غ َ ش َ ] ( ع مص ) فرونگذاشتن چیزی را از قطران ، و تمامه آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، وریختن آن به اعضای سالم و مریض آن شتر. ( اقرب الموارد ). رجوع به غَشم شود.
غشم. [ غ َ ] ( اِخ ) رودباری است. ( منتهی الارب ). وادیی است از وادیهای سراة. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
رودباری است وادیی است از وادیهای سراه
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید