غشاش

لغت نامه دهخدا

غشاش. [ غ ِ ] ( ع اِ ) اول تاریکی و پسین آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اول الظلمة و آخرها. ( اقرب الموارد ). نزدیک فروشدن آفتاب. || شُرب غشاش ؛ خوردنی اندک یا شتاب یا شرب ناگوار. ( منتهی الارب )( آنندراج ). شرب غشاش ؛ ای قلیل الکدرة او عجل او غیر مری لان الماء لیس بصاف ولایستمرئه شاربه. ( اقرب الموارد ). || لقیته غشاشاً؛ برشتاب ملاقات نمودم او را، یا نزد غروب آفتاب ، یا به وقت شب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). لقیته غِشاشاً و غَشاشاً؛ ای علی عجلة او عند مغیربان الشمس او لیلاً. ( اقرب الموارد ).

غشاش. [ غ َ ] ( ع اِ ) لقیته غشاشاً؛ بر شتاب ملاقات کردم او را یا نزد غروب آفتاب یا به وقت شب. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غِشاش شود.

غشاش. [ غ ُش ْ شا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غاش . رجوع به غاش شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس