غزی

لغت نامه دهخدا

غزی. [ غ َ زی ی ] ( ع ص ، اِ ) اسم جمع است مانند حاج وحجیج ، و گفته اند جمع غاز است. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پیکارکنندگان با دشمن دین. جنگجویان.

غزی. [ غ ُ زی ی ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غاز یا غازی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) رجوع به غازی شود.

غزی. [ غ ُزَ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

غزی. [ غ َزْ زی ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ). شهرکی است از بلاد فلسطین در یک منزلی بیت المقدس ، و مولد امام شافعی است. ( انساب سمعانی ورق 408 ب ). ظاهراً همان غزه است. رجوع به غزه شود.

غزی. [ غ ُزْ زا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غاز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ِ غازی. ( اقرب الموارد ). رجوع به غازی شود : و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزّی لو کانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا. ( قرآن 156/3 ).

غزی. [ غ ُزْ زی / غ ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به غز ( طایفه ای ). واحد غز؛ یعنی یک تن غز که گروهی از ترکان باشند. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به غز شود :
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی برخوان مراو شعر غزی.
منوچهری.

غزی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن عثمان بن محمد الکلبی الاشهبی الغزی ، مکنی به ابواسحاق از مشاهیر شعرای عرب بود. در اکثر بلاد خراسان و کرمان و مشرق سفر کرد و وزراء و امراء و ملوک آن سامان را مدح نمود و اشعارش در خراسان به غایت مشهور گردید و در سنه 524 هَ. ق. وفات یافت و به بلخ مدفون شد. ( وفیات ابن خلکان چ طهران ج 1 صص 14-16 و ج 2 صص 235-236 ). رشیدالدین وطواط بسیاری از اشعار او را در حدائق السحر به استشهاد آورده است و یک نسخه بسیار نفیس مصححی از دیوان غزی که در سنه 590 هَ. ق. در محله کرخ به بغداد استنساخ یافته در کتابخانه عمومی پاریس محفوظ است و وجه اینکه مصنف «چهارمقاله » از بین سایر شعرای عرب غزی را تخصیص به ذکر میدهد باآنکه وی اشهر و اشعر ایشان نیست ، یکی این است که غزی معاصر مصنف بوده و دیگر آنکه اشعار او در بلاد خراسان و مشرق چنانکه گفتیم شهرتی عظیم به هم رسانیده بوده است لهذا در نزد مصنف معروف تر از سایر معاصرین خودبوده است. و غزی منسوب است به غزه به فتح عین معجمه و تشدید زای معجمه که شهری است به فلسطین از بلاد شام. ( چهارمقاله عروضی چ معین صص 32 - 33 تعلیقات ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - محمد ابن محمد عامری دمشقی ملقب به بدرالدین فقیه و عالم اصول و تفسیر و حدیث ( و . دمشق ۹٠۴- ف . ۹۸۴ ه ق . ) . ویرا صد و اندی کتابست که از جمله آنها سه کتاب تفسیر و حواشی و شروح بسیار است . او پدر نجم الدین است و این پسر اسمائ کتب او را در کتابی گرد آورده است . بدرالدین در اواسط عمر گوشه نشین شد و بزرگان و حکام بزیارت او میرفتند . وی نیکوکار و بخشنده بود و بشاگردان خود مقرری و لباس میداد و عطایا می بخشید . ۲ - محمدبن محمدبن محمد عمری دمشقی ملقب به نجم الدین مورخ متتبع و ادیب ( و . دمشق ۹۷۷ - ف. دمشق ۱٠۶۱ ه ق . ). اوراست : الکواکب السائره فی تراجم اعیان الماه العاشره لطف السمروقطف الثمر من تراحم اعیان الطبقه الاولی من القرن الحادی عشر التنبیه فی التشبیه در هفت مجلد عقد النظام در اخلاق و اندرزها النجوم الزواهر در شرح ارجوزه پدرش بدرالدین درباره کبایر و صغایر ( اعلام زرکلی لغ ).
( صفت ) منسوب به ( طایفه ) غز .
یوسف غزی مدنی

پیشنهاد کاربران

و کلمه : ( غزی ) جمع غازی ( جنگجو ) است ، همانطور که کلمه ( طلب ) جمع طالب و کلمه ( ضرب ) جمع ضارب است .

بپرس