غزوه ذی امر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] کلیدواژه: رسول خدا صلی الله علیه و آله، وقایع پس از هجرت، غزوه ذی امر، نگهبانی جبرئیل از پیامبر، دعثور بن حارث
سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از قبیله غطفان به فکر افتاده اند تا به مدینه حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند، رسول خدا صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آنها به «ذی امر» رفت و در آنجا فرود آمد. رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام دعثور بن حارث، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا ًسیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت.
پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت خوابید.
افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست بر آنها - مرد شجاع و بی باکی بود گفتند: فرصت خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را به راحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در اینجا به کمک طلب نماید آنها نمی توانند به او کمک کنند!
دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و همچنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آنجا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «الله!»
در این وقت جبرئیل - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَاتَّقُواْاللّهَ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».
او هنگامی که نزد قبیله خود برگشت؛ از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟ گفت: مردی سفیدپوش و بلندقامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد. و به دنبال این گفتار مردم را به اسلام دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید.
سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از قبیله غطفان به فکر افتاده اند تا به مدینه حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند، رسول خدا صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آنها به «ذی امر» رفت و در آنجا فرود آمد. رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام دعثور بن حارث، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا ًسیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت.
پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت خوابید.
افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست بر آنها - مرد شجاع و بی باکی بود گفتند: فرصت خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را به راحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در اینجا به کمک طلب نماید آنها نمی توانند به او کمک کنند!
دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و همچنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آنجا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «الله!»
در این وقت جبرئیل - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَاتَّقُواْاللّهَ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».
او هنگامی که نزد قبیله خود برگشت؛ از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟ گفت: مردی سفیدپوش و بلندقامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد. و به دنبال این گفتار مردم را به اسلام دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید.
wikiahlb: غزوه_ذی_امر
دانشنامه عمومی
غزوه ذی امر یکی از غزوات محمد بن عبدالله، پیامبر اسلام، است که به نام غزوه غطفان نیز معروف شده است. [ ۱] [ ۲] این لشکرکشی در سال سوم هجری و پس از غزوه سویق اتفاق افتاده است. [ ۳] [ ۴]
پس از آنکه اطلاعاتی مبنی بر تدارک جنگ توسط غطفانیان علیه مدینه به محمد رسید، وی دستور حرکت سپاهیان اسلام به سمت ناحیه غطفان را صادر کرد. شخص محمد به همراه ۴۵۰ مرد جنگی به راه افتاد. با شنیدن خبر حرکت سپاهیان اسلام، اکثر غطفانیان فرار کردند و مسلمانان مردی را از سپاهیان غطفانیان، اسیر نمودند و وی پس از اسارت، مسلمان شد. [ ۵] [ ۶]
در برخی منابع از وقوع سیل و فاصله افتادن بین محمد و سپاهیان اسلام گزارش دادند؛ در این بین رهبر غطفانیان به سراغ محمد که در خواب بود آمده و در بالای سر او خطاب به محمد می گوید: «اکنون چه کسی می خواهد تو را نجات دهد؟» و محمد در پاسخ به وی می گوید: «الله». در این لحظه شمشیر از دست فرمانده غطفانیان می افتد و محمد شمشیر را بر می دارد و به فرمانده می گوید: «اکنون چه کسی تو را نجات می دهد؟» و فرمانده پاسخ می دهد: «هیچ کس» و سپس مسلمان شد. با پذیرش اسلام فرمانده، این لشکرکشی بدون درگیری به پایان رسید. [ ۷] [ ۸] [ ۹]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفپس از آنکه اطلاعاتی مبنی بر تدارک جنگ توسط غطفانیان علیه مدینه به محمد رسید، وی دستور حرکت سپاهیان اسلام به سمت ناحیه غطفان را صادر کرد. شخص محمد به همراه ۴۵۰ مرد جنگی به راه افتاد. با شنیدن خبر حرکت سپاهیان اسلام، اکثر غطفانیان فرار کردند و مسلمانان مردی را از سپاهیان غطفانیان، اسیر نمودند و وی پس از اسارت، مسلمان شد. [ ۵] [ ۶]
در برخی منابع از وقوع سیل و فاصله افتادن بین محمد و سپاهیان اسلام گزارش دادند؛ در این بین رهبر غطفانیان به سراغ محمد که در خواب بود آمده و در بالای سر او خطاب به محمد می گوید: «اکنون چه کسی می خواهد تو را نجات دهد؟» و محمد در پاسخ به وی می گوید: «الله». در این لحظه شمشیر از دست فرمانده غطفانیان می افتد و محمد شمشیر را بر می دارد و به فرمانده می گوید: «اکنون چه کسی تو را نجات می دهد؟» و فرمانده پاسخ می دهد: «هیچ کس» و سپس مسلمان شد. با پذیرش اسلام فرمانده، این لشکرکشی بدون درگیری به پایان رسید. [ ۷] [ ۸] [ ۹]
wiki: غزوه ذی امر
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید