لغت نامه دهخدا
غزو. [ غ َزْوْ ] ( ع مص ) خواستن و جستن و آهنگ کسی کردن. ( منتهی الارب ). آهنگ و خواستن چیزی را و جستن و آهنگ چیزی کردن. ( آنندراج ). آهنگ کردن ،یقال : غزوی کذا؛ ای قصدی. ( منتهی الارب ). طلب الشی ٔ.( تاج المصادر بیهقی ). اراده و طلب و قصد: عرفت ما یغزی من هذا لکلام ؛ ای یراد. ( اقرب الموارد ). جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. ( منتهی الارب ). قصد دشمن کردن. به جنگ کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). قصد دشمنان برای جنگ و غارت دیار ایشان. مغزی.غَزات. غَزَوان. غزاوة. ( اقرب الموارد ). قصد قتال. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || در شرع این لفظاختصاص یافته به قتال با کفار. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). کافر کشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ). با دشمن دین جنگ کردن : و ایشان [غوزیان ] به هر وقتی به غزو آیند به نواحی اسلام به هر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. ( حدود العالم ).
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی.فرخی.
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی.فرخی.
هر سال کو به غزو رود قوم خویش را
زینگونه عالمی به وجود آرد از عدم.فرخی.
امیر محمود ( رض ) به غزو غور رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 ).و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رأی غزو دوردست تر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 285 ). امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 207 ).
به غزو روی نهادی و روی روز بگرد
کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.مسعودسعد.
چو همتت همه غزو است مانعی نبود
و گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب.مسعودسعد.
مراد دین و دنیای تو زین غزو
برآید وین دلیلی آشکار است.مسعودسعد.
تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین
غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان.سیدحسن غزنوی.
گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی
گرد سواران کند چهره گردون دژم.خاقانی.
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم.خاقانی.
و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود. ( سندبادنامه ص 3 ). سلطان را اراده غزوی افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 341 ). آندم که منصور در غزو روم ایستاد و شورش جنگ برپا شد... ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 446 ). رایات سلطان به سبب غزوی از غزوات دور افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 360 ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
خواستن وجستن و آهنگ کردن، تاخت وتازکردن دردیاردشمن، جنگ کردن درراه دین، جنگ مذهبی، جهاد
۱ - ( مصدر ) جنگ کردن با دشمن ۲ - جنگ کردن با کفار ۳ - ( اسم ) لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند .
فرهنگ معین
(غَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جنگ کردن با دشمن . ۲ - (اِ. ) جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
پیشنهاد کاربران
جنگ کردن با کافران
مبارزه یا کافران
مبارزه با کافران
جنگ های پیامبر